لطیفه های دانش آموزی

لطیفه های دانش آموزی

گوش تاول زده 

معلم:مسعود!چرا گوش هایت تاول زده؟

مسعود:آقا برای این که همین الان یک خبر داغ شنیدم!

درکلاس ستاره شناسی

معلم:بگو ببینم «مشتری » را چگونه می شناسیم؟

شاگرد:آقا اجازه از روی زنبیلش!

گمشده

معلم:بگو ببینم هندوستان کجاست؟

شاگرد:آقا چرا هر چه گم می شود از ما می پرسید؟!

چهار زانو

معلم:پسرم!سلطان حسین چگونه بر تخت سلطنت نشست؟

شاگرد:آقا چهار زانو!

حرف اضافه 

شاگرد:آقا حرف اضافه چیه؟

معلم:همین سوال بی ربط تو!

شکمو

معلم:علی!توی کلاس که جای چیز خوردن نیست.

شاگرد:آقا اجازه! من چیزی نمی خورم فقط یک دانه کشک است که گذاشته ام توی دهانم تا 

برای زنگ تفریح خیس بخورد!!

تا کی؟

مادر:حسن!تا کی می خواهی در رفتن به مدرسه لجبازی کنی؟

حسن:تا آخر خرداد ماه!

سعدی شیرازی

معلم:«شیخ مشرف الدین مصلح بن عبد الله سعدی شیرازی» که بود؟

شاگرد:آن سه نفر اول را نمی دانم،ولی سعدی شیرازی شاعر بود!

درس فارسی

معلم:احمد صیغه ی زدن را صرف کن؟

احمد:آقا اجازه! زدم،زدی،دعوا شد!!

خلقت بشر

معلم در زنگ دینی درباره ی خلقت بشر صحبت می کرد که ناگهان یکی از شاگردان برخاست و 

گفت:ولی آقا،پدرم می گوید ما از نسل میمونیم!

معلم گفت:بنشین بچه جان،امور خانوادگی شما به من مربوط نیست!!

هدیه

ناظم وارد کلاس شد،رو به بچه ها کرد و گفت:منظم ترین شما احمد است که تا به حال از 

مدرسه غیبت نکرده است. من هم به همین خاطر یک خود نویس به او جایزه می دهم،احمد بیا 

جایزه ات را بگیر.

بچه ها یک صدا گفتند:احمد غایب است!!

انشای بی نظیر 

معلم انشا به دانش آموزان گفته بود که انشایی درباره ی یک خانواده ی فقیر 

بنویسند.

سوسن که از خانواده ای ثروتمند بود،چنین نوشت:خانواده ای فقیر در تهران زندگی می کردند. 

مادر خانواده فقیر بود. کلفت و نوکر و راننده شان هم فقیر بودند!!...

                                                                                                                     ............